چه مادر باحالی!!!
تاريخ : دو شنبه 23 بهمن 1391 | 9:57 | نويسنده : katayun-alone

مسعود که

 

فکر مادرش را خوانده بود گفت : من میدانم که شما چه فکری می کنید

 

 

، اما من به شما اطمینان می دهم که من و ویکی فقط هم اتاقی

 

 

هستیم.

حدود یک هفته بعد ویکی پیش مسعود آمد و گفت : از وقتی که مادرت

 

 

از اینجا رفته قندان نقره ای من گم شده ، تو فکر نمی کنی که مادرت

 

 

این قندان را برداشته باشد؟

 

 


خب من شک دارم ، ما برای اطمینان بیشتر به او ایمیل خواهم زد.

 

 


او در ایمیل خود چنین نوشت : “مادر عزیزم ، من نمی گم که شما

 

 

قندان را از خانه من برداشتید ، و در ضمن نمی گم که شما آن را

 

 

برنداشتید. اما در هر صورت واقعیت این است که قندان از وقتی که

 

 

شما به تهران برگشتید گم شده است با عشق مسعود”

روز بعد مسعود یک ایمیل به این مضمون از مادرش دریافت کرد:

 

 


پسر عزیزم ، من نمی گم تو با ویکی رابطه داری! و در ضمن نمی گم که

 

 

تو باهاش رابطه نداری. اما واقعیت این است که اگر او در رختخواب

 

خودش می خوابید ، حتما تا الان قندان را پیدا کرده بود. با عشق مامان.


var showTweet = true;

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: